Saturday 31 October 2015

Il Cinema Ritrovato 2012, Part II


گزارش جشنوارۀ Il Cinema Ritrovato، بولونيا، ايتاليا، 23 تا 30 ژوئن 2012
بخش دوم: بيداري
تازه متوجه مي‌شوم در بولونيا هستم. نور داغِ روز از درز باريك بين پرده‌هاي ضخيم اتاق روي صورتم خط سفيدي مي‌اندازد. مثل سرباز وظيفه‌ها يك ربع بعد حاضر و آماده و مشغول ور رفتن با پنيرهاي ايتاليايي‌ بر سر ميز صبحانه‌ام. هفتۀ پيش در اين‌جا زلزلۀ نسبتاً شديدي آمده و دولت بعضي‌ها را موظف كرده كه خانه‌هاي قديمي‌شان را ترك كنند و موقتاً در هتل‌ها زندگي‌كنند. خرج از كيسۀ دولت است و بولونيايي‌ها از اين فرصت براي گپ و معاشرت استفاده مي‌كنند.
مسير روزانۀ من عبارتست از طي كردن شريان اصلي شرقي-غربي شهر و سپس انحراف كوچكي به شمال غربي براي رسيدن به ويا دله لامه كه دو سينماي بزرگ جالي و آله‌كينو با فاصله‌اي دويست متري از هم در آن واقع شده‌اند. در راه ديوارهاي بلند قرون وسطايي و مجسمه شيرها و قديسين و آبريزهاي سنگي حتي براي ثانيه‌اي به چشم اجازۀ استراحت نمي‌دهند. زير ساختمان‌هاي كهنه مغازه‌هاي لباس و غذا با دكوراسيون مدرن جا گرفته‌اند. به نظر مي‌رسد در بولونيا هيچ شتابي در كار نيست.
در راه به گيريش شامبو، سينه‌فيل هندي‌تبار مقيم آمريكا و يكي از مشهورترين وبلاگ‌نويسان سينمايي امروز برمي‌خورم كه مي‌خواهد به تماشاي مالدُن گرميون برود. من به والش مي‌روم و قرار مي‌گذاريم بعد از فيلم‌ها هم را ببينيم. بسياري از قرارها در بولونيا مثل پايان كسوف آنتونيوني به سرانجامي نمي‌رسند.

معماي مجسمۀ هندو (1914) قديمي‌ترين والشي كه تا به حال ديده‌ام، داستان پركششي دارد و خود والش در آن بازي مي‌كند. (در صحنه‌اي اينديانا جونزي تلي از مارها و عقرب‌هاي مرگ‌بار را در حالي كه دست و پاي والش بسته است روي سرش خالي مي‌كنند.) دانالد ساسين در موسيقي زنده‌اش علاوه بر پيانو نغمه‌هايي هندي هم زمزمه مي‌كند و در ميان تشويق حاضران بلافاصله به روي صندلي‌اش برمي‌گردد تا براي ستون‌هاي اجتماع (1916) پيانو بزند. فيلم درخشاني كه اخلاق‌گرايي ويكتورين گريفيث، كارگرداني كه والش دستيار او بود و برايش در نقش قاتل ابراهام لينكلن در تولد يك ملت ظاهر شد، را با دنياي هنريك ايبسن منبع ادبي فيلم تلفيق كرده و زيبايي و بافت تصاويرش حتي از سينماي صامت اسكانديناوي پيشي مي‌گيرد. باورش سخت است، اما يكي از اولين فيلم‌هاي والش مي‌تواند يكي از منابع الهام كارگرداني مثل برگمان باشد. اين ملودرام اخلاقي دربارۀ فساد و دورويي و تظاهر در بين طبقۀ اشراف عاري از كنش‌هاي فيزيكي نيست و در انتها شخصيت سمپاتيك فيلم كه براي بالا رفتن از پله‌هاي ترقي روحيۀ فرصت طلبي طبقه‌اش را سرمشق قرار داده بايد براي نجات جان فرزندش به دريا بزند و در آخرين لحظه او را از كشتي در حال انفجار نجات دهد.
 گردانندگان فستيوال فرصتي كافي بين آخرين فيلم صبح و اولين فيلم بعدظهر در اختيار شركت‌كنندگان گذاشته‌اند تا غذاهاي اعلاي رستوران‌ها بي‌مشتري نماند. در اين فاصله با گيريش و جاناتان رزنبام در حياط سينه‌لومير اخبار تازه را رد و بدل مي‌كنيم. جاناتان مي‌گويد مهرناز سعيدوفا قرار است فيلم مستندي دربارۀ خانۀ دوران كودكي جاناتان در فلورانس آلاباما بسازد كه توسط معمار بزرگ آمريكايي فرانك لويد رايت طراحي شده و الان به عنوان موزه درش به روي مردم باز است. من هم اظهار شعف مي‌كنم كه در بولونيا هستم و شكايت از اين كه در ماه مي به خاطر گراني هتل‌ها از رفتن به كن بازماندم. جمله‌اي تسكين دهنده از طرفِ جاناتان: ‌«بي‌ادب‌ترين كنترل‌چي‌هاي سينما در دنيا را از دست دادي.»
در بولونيا همه آرام و موقرند. كنترل‌چي‌ها خجالتي و دانشجوهاي داوطلبند. در حياط سينه‌لومير تقريباً هر منتقدي كه تصور كنيد حضور دارد. نمايندگان بزرگ‌ترين آرشيوهاي فيلم دنيا و دبيران جشنواره‌هايي كه مي‌خواهند سال آينده در كنار فيلم‌هاي روز آثار كلاسيكي هم نمايش دهند. اين‌جا محل انتخاب فيلم‌هاست. «ايل چينما ريتراتو» كنِ سينه‌فيل‌هاست؛ فيلم‌هاي بزرگ منهاي ادا و اصول و زرق و برق و كنترل‌چي بي‌ادب.
براي نمايش 2:30 دقيقه ديويد گولدر (ژولين دوويويه، 1931) بايد از خير فيلم رنگي سوييسيِ آلبرتو كاوالكانتي، Alice au pays romand (1938) بگذرم. يك ساعت بعد با بهت و ستايش به اوج فيلم دوويويه رسيده‌ام كه وقايع منتهي به بحران بزرگ اقتصادي اواخر دهه 1920 را با داستاني دربارۀ سرمايه‌داري و هويت يهوديان فرانسوي پيش از ظهور نازيسم به شكلي ستايش برانگيز درآميخته. هاري بور، ستارۀ بزرگ سينماي فرانسه نقش اصلي را بازي مي‌كند، مردي كه شب و روز براي تأمين مخارج زندگي اعياني و پارتي‌هاي پايان‌ناپذير زن و دخترش در حال كار و معامله‌هاي تجاري است. بعد از يك سكته، همه او را رها مي‌كنند و گولدر سرمايه‌اش را از دست مي‌دهد. او براي آخرين بار و فقط به خاطر دختر دم بختش دست به معامله‌اي بزرگ با بلشويك‌ها در شوروي مي‌زند و در راه بازگشت به فرانسه در كشتي به بستر مرگ مي‌افتد. گروهي از يهوديان مهاجر روس آواز حزين عبري مي‌خوانند و گولدر قبل از مرگ قرارداد موفقيت‌آميزش را به پسري جوان مي‌دهد تا به فرانسه برساند. اقتباسي از داستان خانم آيرين نِميروفسكي كه آثارش به خاطر چيزي كه خصلتي ضديهود تلقي شده چندان در ادبيات قرن بيستم مورد توجه قرار نگرفتند. من تا زمان تماشاي ديويد گولدر چيزي از اين زن نمي‌دانستم، اما اديبان اروپايي شايد يادشان رفته كه نِميروفسكي در 1942 در آشويتز تلف شد. فقط محض يادآوري.
تلما اسكون‌ميكر همسر مايكل پاول و تدوين‌گر اسكورسيزي براي معرفي نسخۀ مرمت شدۀ زندگي و مرگ كلنل بليمپ (پاول و امريك پرسبرگر، 1943) در بولونياست. نسخۀ تازۀ فيلم رنگ‌هايي درخشان دارد، شايد بيش از حد درخشان كه تشخيص گريم اغراق آميز راجر ليوسي و آنتون والبروك را آسان مي‌كند. فيلم را اخيراً روي پرده ديده‌ بودم و به نظرم فيلمي مأيوس‌كننده و از نظر سياسي عقب‌مانده بود.
سه فيلم از ژان گرميون را براي تماشا انتخاب مي‌كنم و در نتيجه سه مستند ماريو راسپولي از دست مي‌رود كه يكي‌شان با همكاري كريس ماركر ساخته شده. گرميون‌ها عبارتند از دو فيلم بسيار كوتاه و يك فيلم بلند، همه صامت. يكي از دو فيلم كوتاه تست آزمايشي سه دقيقه‌اي است كه از زن جهان‌گرد و عكاس سوييسي، الا ميار ساخته. ميار بسيار زيباست و دوربين گرميون با زوايايي نه چندان معمول براي يك تست بازيگري مثل جهان‌گردي كه قله‌اي را فتح كرده ميار را درمي‌يابد. فيلم كوتاه دوم نماهاي سحرانگيزي از درياست كه ميار گرفته و براي تدوين به گرميون سپرده. فيلم بلند شاهكاري است از سينماي امپرسيونيست فرانسه با نام فانوس‌بانان (1929) دربارۀ تنهايي، جدافتادگي و جنون كه در بطن رابطۀ دو نگهبانِ يك فانوس دريايي روايت مي‌شود.
بيرون سينما به جاناتان ملحق مي‌شوم تا عازم برنامۀ گفتگوي ساعت هفت شويم كه امروز بين جيم هابرمن و اي‌ين كريستي است و موضوعش سينه‌فيلياي آنگلوساكسُن. هر دو شركت كننده اعتراضات قابل قبولي به بي‌معنايي و يا بيهودگي اين عنوان دارند.
اين كريستي، حدوداً شصت و پنج ‌ساله با ريش كم پشت سفيد، شلوار خاكي روشن، پيراهن آبي تيره روي شلوار و كلاه حصيري مثل يكي از مستشرقان قرن نوزدهم به نظر مي‌رسد. او كه رييس بنياد «سينماهاي اروپا»ست هميشه اطلاعات دست اولي دربارۀ آمارها و نظرسنجي‌هاي سينمايي در اروپا دارد و در بخشي از حرف‌هايش به موفقيت تجاري پخش زنده و سه بعدي اپراها در سالن‌هاي سينما اشاره مي‌كند. جيم هابرمن، جوان‌تر و كلافه‌تر، به آينده سينما و سينه‌فيليا چندان خوش‌بين نيست. او كه هنوز از شوك اخراج شدن از «ويليج وويس» به طور كامل بيرون نيامده يكي از ده‌ها سخنران و مهماني است كه ياد اندرو ساريس را گرامي مي‌دارد. كريستي مي‌گويد در جواني‌اش كتاب «كارگردانان آمريكايي» ساريس را با خودش اين ور و آن مي‌برده و با مداد زير تمام جمله‌هايش خط تأكيد مي‌كشيده است.
جِت‌لَگ هنوز از سر جاناتان دست برنداشته، بنابراين پيش از پايان جلسه بيرون مي‌زند. هابرمن به نكته‌اي بسيار مهم دربارۀ فستيوال‌هايي از نوع «ايل چينما ريترواتو» اشاره مي‌كند كه چطور فيلم‌هايي كه در اين فستيوال‌ها كشف مي‌شوند و به عنوان شاهكارهايي ناشناخته يا قدرنديده مورد توجه قرار مي‌گيرند بعد از مدتي دوباره به فراموشي سپرده شده و جايگاه حقيقي خود را در تاريخ سينما پيدا نمي‌كنند. «بازفراموشي» خطري است كه فيلم‌هاي بزرگ ناشناخته را تهديد مي‌كند و راه حلي مشخصي هم براي پيدا كردن موقعيتي تثبيت شده در تاريخ سينما چه به شكل شفاهي، مثل عرضۀ روي دي‌وي‌دي و چه به شكل مكتوب برايشان وجود ندارد. هنوز هم راي‌گيري‌هاي مختلف «بهترين‌هاي عمر» حول و حوش همان عنوان‌هايي مي‌چرخد كه از دهه 1950 ميلادي به اين طرف تكرار شده‌اند.
در حالي كه در ذهنم نقشه‌هاي بلند و بالايي براي حمايت از يتيمان تاريخ سينما مي‌كشم و برش پيتزاي تنوري را گاز مي‌زنم براي اكران شبانۀ نسخۀ مرمت شدۀ لولا (ژاك دمي، 1961) به پياتزا مي‌روم. صندلي‌هاي خالي به سرعت از نظرها محو مي‌شوند و كمي بعد آنيس واردا و خانواده‌اش (شامل پسرش متيو كه به تازگي فيلمي آبكي ساخته) روي صحنه مي‌آيند تا عشقشان را نثار تماشاگران عاشق و مرمت‌گران بي‌ادعا كنند. موسيقي جاز ميشل لوگران با قدرت تمام در پياتزا بلند مي‌شود و سكانس آغازين اين موزيكال مدرن سياه و سفيد و سينمااسكوپ دمي روي پرده مي‌رود. سينماي آمريكا به شكلي شاعرانه به زبان بومي شهر نانت فرانسه درآمده و ميراث مكس افولس كه فيلم به او تقديم شده در نوعي دلتنگي عاشقانه و حسي از شكست رومانتيك كه زمان به شخصيت‌ها تحميل مي‌كند ظاهر شده است. همزمان با نمايش فيلم بازي فوتبال دو تيم ايتاليا و انگلستان در جريان است و وقتي لولا دوباره رولان را بعد سال‌ها تصادفي در خيابان مي‌بيند فرياد ايتاليايي‌ها براي ضربۀ سرنوشت‌ساز پنالتي بلند مي‌شود. لولا و رولان نانت را ترك مي‌كنند و تماشاگران به مهماني خياباني نيمه‌شب ايتاليايي‌ها با پرچم‌ها و بدن‌هاي رقصان و فشفشه‌ها ملحق مي‌شوند. در هياهوي مردم شب به صبح مي‌رسد.

No comments:

Post a Comment