Showing posts with label Sam Peckinpah. Show all posts
Showing posts with label Sam Peckinpah. Show all posts

Saturday 27 April 2013

Stella Stevens on Sam Peckinpah

در شمارۀ 346 ماهنامۀ فيلم، ويژۀ بهار 1385، مجموعه‌اي كه براي ماه‌هاي مديد مشغول تدارك آن بودم و دومين مجموعه‌ام دربارۀ يك فيلم‌ساز (بعد از ژاك تاتي) منتشر شد و ركورد حجم پرونده‌هاي ماهنامۀ فيلم را با اختصاص يافتن پنجاه صفحه به آن شكست: سام پكين‌پا!
به جز نوشتن دربارۀ تك‌تك فيلم‌ها و همكاران پكين‌پا و زندگي او و آثارش و ترجمه سه يا چهار مقاله (كه شامل آثار خوبي از جيمز كيتسز و پالين كيل مي‌شد)، مقاله انتخابي من نقدي تحليلي بر اولين فيلم پكين‌پا همراهان مرگ‌بار بود.
بقيه مطالب را نويسندگان ماهنامۀ فيلم نوشتند كه من دخالتي در انتخاب آن‌ها نداشتم و به جز مقالۀ نيما حسني‌نسب دربارۀ فيلم گريز كه حدود دو سال قبل از آن پرونده به خواهش من براي يك برنامۀ مرور بر آثار پكين‌پا در دانشگاه فردوسي مشهد نوشته شده بود، باقي مطالب (با نوشته‌هايي از ايرج كريمي، هوشنگ گلمكاني، حميدرضا صدر، حسين معززي‌نيا و ديگران) توسط هوشنگ گلمكاني گردآوري شد.
هيچ شخص ديگري به جز من و گلمكاني در تداركات چند ماهه آن مجموعه نقشي نداشت. اما مانند فيلم‌هاي پكين‌پا اجساد قربانيانِ يك كشتار هميشه به دست لاشخورهايي مي‌افتند كه بعد از فرو نشستن غبار به مسلخ مي‌رسند و در اين دنياي خارج از قاعده مرزي بين توهم و واقعيت براي اين هميشه ديررسيدگان وجود ندارد.
تا به حال دو مدرك از اين مجموعه در اين جا منتشر شده است (يادداشتي دربارۀ اين گروه خشن و مقاله‌اي از پالين كيل) و به مرور بخش‌هاي ديگري از آن را منتشر مي‌كنم كه با هم حجمي برابر با يك كتاب دارد.



گفت‌وگو با استلا استيونس دربارۀ سام پكين‌پا

هر ده سال يك بار مجلة سايت‌اند‌ساند از فيلمسازها و منتقدان دربارة بهترين فيلم‌هاي عمرشان نظرسنجي مي‌كند. در 1992 دو نفر، من [توني ماكلين] و يك منتقد ژاپني، حماسة كيبل هوگ را در فهرست‌مان جاي داده بوديم. اما ظاهراً شما در زمان ساخت فيلم با سام پكين‌پا مشكلاتي داشتيد؟

Sunday 31 March 2013

Notes On The Wild Bunch


اين يادداشت شخصي بر اين گروه خشن از پروندۀ سام پكين‌پايي كه براي ماهنامه فيلم گردآوري كردم جا ماند. دليلش يا ازدحام مقاله‌ها بود يا عدم علاقۀ سردبير به اين نوشته كه اين صورت احتمالاً متن را خيلي ادبي و دور از سبك‌هاي آزموده شده در ماهنامه فيلم ديده بود. نويسندۀ اين مقاله آدمي است گوشه‌نشين، بنابراين حدس مي‌زنم از آمدن اسمش در اين‌جا چندان خشنود نباشد، به خصوص اين‌كه آدمي است كمال‌گرا و بعد از نزديك به هشت سال حتماً نگاه ديگر و تازه‌اي به اين اثر محبوبش دارد. بنابراين از اسم «فردوسي» به جاي نويسندۀ مقاله استفاده مي‌كنم.
مجموعه پكين‌پا در زمان خودش طولاني‌ترين پروندۀ ماهنامه فيلم شد (پنجاه صفحه)، اما با كمال تأسف آن بخشي كه به طور مستقيم زير نظر من گردآوري نشده بود هيچ نشاني از گرايش‌هايي كه به دنبال آن بودم به عنوان مروري «معاصر» بر پكين‌پا نداشت و بيش‌تر شامل نامه‌هاي فدايت شوم بود. اين مسأله باعث شد تا بعد از آن در هيچ حركت جمعي كه شركت‌كنندگانش را به خوبي نمي‌شناسم سهيم نشوم.

فردوسي مي‌نويسد:

«اين گروه خشن و همة فيلم‌هاي ديگر سام پكين‌پا گزارش‌هايي متواتر از تقديس معصوميت‌اند. مجموعه‌اي از رذائل همراه با سلسله‌اي پايان‌ناپذير از كشتن و كشته‌شدن‌ها، بهانه‌اي براي هرچه درخشان‌تر جلوه دادن برق معصوميت در چشمان كودكان و دست‌مايه‌اي براي تأكيد مستمر بر دوستي‌هاي مردانه. بيش از اين همان بازي گلوله و حديث از پا درآمدن‌هاي همواره است، شكستن، فروپاشيدن و چهرة ترس را نمايان ساختن در هنگامه‌اي كه اسطوره‌هاي انسان معاصر از هيأت خداياني باشكوه به قالب‌هاي بيجان درآمده‌اند.

Friday 2 November 2012

Last Thoughts On Peckinpah


آخرين يادداشتهاي پالين كِيل دربارۀ سام پكين پا:
شكوه والاي فيلم‌سازي

مقالۀ پيش رو يكي از آخرين نوشته‌هاي به‌جامانده از خانم كيل، منتقد و مدافع بزرگ پكين‌پا از زمان بر دشت رفيع بتاز  (Ride The High Country) و يكي از دوستان نزديك اوست. چون در زمان نگارش اين مقاله (1999) بانوي سرسخت انتقاد فيلم هشتادساله و مبتلا به پاركينسون بوده، حرف‌ها در قالب گفت‌وگو طرح شده و چارلي ساتلو آن‌ها را پياده كرده است. ديدگاه كيل به پكين‌پا هم چون هميشه استثنايي است و اگر چه افسانه‌هاي نسبت داده شده به كارگردان ياغي را در هم مي‌شكند، اما در عين حال به شكلي تازه آن ها را تثبيت مي كند. رابطۀ كيل و پكين پا در زمان نمايش سگ هاي پوشالي (Straw Dogs) براي هميشه به پايان رسيد اما به گفتۀ خود كيل، از علاقۀ او به شاهكارهاي پكين پا هرگز كاسته نشد. اين مقاله را براي شمارۀ ويژه پكين پا در ماهنامۀ فيلم (شمارۀ 346) ترجمه كردم. مجموعه اي بسيار مفصل (طولاني ترين شمارۀ ويژۀ يك كارگردان در تاريخ چهارصد شمارۀ مجله) كه حاصل يك سال و نيم كار بود، دوره اي كه از رتروسپكتيو  فيلم هاي پكين پا در دانشگاه فردوسي مشهد آغاز شده و به چاپ شمارۀ ويژۀ كوچۀ سام انجاميد.
.                       .

Tuesday 10 January 2012

A Guide to Western Makers, Part IV: Half-Bloodeds

شاعرانِ دشت‌ها، غريبه‌ها و باد: راهنماي كارگردانانِ وسترن
بخش چهارم: دورگه‌ها


سام پكين پا
نام او با وجود ساخت فيلم‌هاي عالي در ژانرهاي ديگر، همواره به عنوان يك وسترن‌ساز به ذهن مي‌آيد، موقعيتي شبيه به موقعيت جان فورد در سينماي آمريكا. در دنياي او در مواجهه كهنه و نو گريزي از خشونت نيست. كهنه آخرين تلاش‌ها را براي بقاي خود مي‌كند، اما در هر حال، مقابلِ نو، كه الزاماً تحفۀ دندان‌گيري نيست، محكوم به نابودي است. تمام آثار پكين‌پا در آستانه پرتگاه اين تغيير تقلا مي‌كنند. در سينماي او تفاوت فرهنگ‌ها (شمال و جنوب/مكزيك و آمريكا/اروپا و آمريكا) و رويارويي دوره‌ها (با نشانه‌هايي مانند قانون /راه‌آهن/اتوموبيل) بزرگ‌ترين منازعات اخلاقي را بوجود مي‌آورند. اين گروه خشن (1969) به خاطر كمال بصري و به خاطر تراكم باورنكردني مضامين گوناگون ژانر، نه فقط يك فيلم بزرگ، بلكه گونه‌اي جهان بيني بدبينانه و رومانتيك است. به جز گروه خشن براي درك دنياي پكين‌پا تماشاي بر سرزمين مرتفع بتاز (1962)، حماسه كيبل هوگ (1970) و پت گارت و بيلي دكيد [نسخه كارگردان] (1973) نيز بسيار ضروري است.
سرجو لئونه
او وسترن‌هاي فورد را بارها تماشا كرد و شمايل و فيگورهاي فيلم‌هاي سامورايي را با درس‌هايي كه از تاريخ و افسانه در فيلم‌هاي فورد آموخته بود تلفيق كرد. ستاره نه چندان مشهور سريالي تلويزيوني در آمريكا را به ايتاليا دعوت كرد و براي وسترن‌هاي عجيب و اپراوار و پيچيده‌اش، كه فيلم به فيلم طولاني‌تر هم مي‌شدند، از انيو موريكونه خواست تا ناآشناترين سازها (هارمونيكا، گيتار برقي!) را براي همراهي فيلم به كار بگيرد. منتقدان را گيج و عصبي كرده بود. نمي‌دانستند او فقط قصد دوباره‌سازي غربي را دارد كه از طريق فيلم‌ها – يعني تجربه‌اي دست دوم – آموخته، يا استادي تازه، مانند فليني و آنتونيوني، در سينماي مدرن متولد شده كه بي‌پروا تاريخ و جامعه را در قالب ژانري آمريكايي و فرسنگ‌ها به دور از فرهنگ بومي‌اش مطالعه مي‌كند. او با شور و ديوانگي‌اش مسير تاريخ سينما را براي هميشه عوض كرد. راهي كه با تريلوژي دلار (66-1964) شروع شده بود با روزي روزگاري در غرب (1968) به اوج رسيد، فيلمي كه حاصل دوئل سينمايي فورد و آنتونيوني بود. نقطه تلاقي بزرگي كه ژانر وسترن هميشه به آن افتخار خواهد كرد.
كلينت ايستوود
نخستين وسترنش، آوارۀ دشت‌هاي مرتفع (1972)، را زماني ساخت كه همه او را مقلدِ دان سيگل و لئونه قلمداد مي‌كردند، اما جوزي ولز ياغي (1976) نشان داد كه با ايستوود دريچۀ تازه‌اي به ژانر گشوده. اميد و شوق براي تماشاي شاهكار ديگري از خالق اين وسترن بزرگ همه را براي شانزده منتظر نگه داشت (و يا نااميد رها كرد). او با نابخشوده (1992) بازگشتي باشكوه به ژانر داشت، بازگشتي كه فهميديم در واقع براي خداحافظي هميشگي بوده و بعد از آن سوار بي‌نام او تا ابد در دشت‌ها آواره و تنها و اسير بادها باقي ماند.