Saturday 11 July 2009

Interview with Glenn Ford


-->
--> --> -->
گفتگو با گلن فورد
قهرمان‌هاي دوران كودكي‌ات چه كساني بودند، ستارگان وسترن يا كسي جز آن‌ها؟
قهرمان‌هاي من پدرم و ويل راجرز بودند. متأسفانه پدرم در سال 1940 فوت كرد و خوش‌حالم كه آن موقع لااقل در فيلم پنجمم بازي مي‌كردم و او مرا در سينما ديد.
آيا هيچ وقت ويل راجرز را از نزديك ديديد؟
من برايش كار مي‌كردم. بعدِ مدرسه مي‌رفتم در مزرعه‌اش و اسب‌ها را تيمار مي‌كردم. اولين سواري عمرم را هم همان‌جا انجام دادم.
اين راجرز بود كه انگيزة بازيگر شدن را به شما داد؟
هميشه تماشاگر مسابقه‌هاي چوگان در مزرعة راجرز بودم و همان‌جا بود كه داريل زانوك، كلارك گيبل و خيلي از ستاره‌هاي هاليوود را از نزدیک دیدم. يك روز ديگر تصميم قطعي را گرفتم و گفتم كه مي‌خواهم بازيگر بشوم، البته بازيگر تئاتر. به عنوان دستيار بازيگرها وارد سالن‌هاي نمايش شدم. براي سه نمايش دستيار تالولا بنكهد [بازيگر قايق نجات هيچكاك] بودم. در يك زمان براي چند نقش بايد در حالت آماده‌باش مي‌بودم كه اگر بازيگري نيامد يا مريض شد جاي او روي صحنه بروم.
يك روز جاي يكي از همين غايب‌ها روي صحنه رفتم و بعد مدتي ديدم كه اين آدم بدون اين‌كه سر كار بيايد پنجاه برابر من، كه جانشينش بودم، حقوق مي‌گيرد. ديدم اين خيلي احمقانه است و گفتم حالا وقتش است كه خودم بازيگر شوم. ولي بازيگري سينما چيزي بود كه حتي به خوابم هم نمي‌آمد

والدين‌تان از كجا بودند؟
پدر و مادرم در 1922 از كانادا به لس‌آنجلس مهاجرت كردند. پدرم براي راه‌آهن سراسري كانادا كار مي‌كرد اما اين‌جا در كاليفرنيا رانندة تراموا شد. آخر هفته‌ها كه مدرسه نمي‌رفتم به او كمك مي‌كردم. او مرد سختكوشي بود كه خودش را كاملاً وقف خانواده كرده بود.
دوره‌اي نسبتاً طولاني تحت قرارداد استوديوي كلمبيا بوديد. اين همكاري چه‌گونه شكل گرفت؟
تازه فيلم بهشت با حصار سيم خاردار را براي كمپاني فاكس قرن بيستم تمام كرده بودم. به نظرم اواخر ژويية 1939 بود. رئيس من در استوديو زانوك بود كه در بچگي او را در مزرعة ويل راجرز مي‌ديدم. آن‌ها با من يك قرارداد سه‌هفته‌اي بستند. اين كوتاه‌ترين قراردادي بود كه مي‌شد با يك بازيگر بست. به هر حال كلمبيا من را براي پسرم گناهكار است استخدام كرد. هري كان رئيس وقت كلمبيا از من خواست اسمم را عوض كنم و چند اسم پيشنهادي هم داد اما من انتخاب خودم را كردم و به خاطر جايي كه پدرم در كانادا متولد شده بود اسم گلن را روي خودم گذاشتم.
در 1946 همة زن‌هاي آمريكايي شيفتة شما در گيلدا بودند؟
و البته تمام مردان دنيا شيفتة ريتا هيورث! دليل موفقيت گيلدا اين بود كه همه مي‌دانستند اين داستان واقعي است. من و ريتا عاشق هم بوديم و هميشه شيفتة هم باقي مانديم. اين احساس روي پرده وجود داشت و به تماشاگر هم منتقل مي‌شد.
شما هم در جنگ جهاني دوم در لژيون خارجي فرانسه جنگيديد و هم در دورة ويتنام براي اداي وظيفه دو بار به آن‌جا رفتيد.
در 1942 براي خدمت در نيروي دريايي ثبت ‌نام كردم و تا پايان جنگ در آن ماندم. بعدها در اواخر دهة هشتاد وقتي كه آقاي ميتران نشان شواليه را به من داد واقعاً شوكه شدم.

اين نشان را به خاطر «خدمت به مردم فرانسه در طول جنگ» گرفتيد؟
بله و بعد از جنگ هم به اروپا رفتم. به نظرم 1949 و براي فيلم برج سفيد بود. در همان سفر از بلندترين كوه اروپا مون‌بلان بالا رفتم. بايد اقرار كنم كه پايين آمدن از يك كوه خيلي سخت‌تر از بالا رفتن از آن است. وقتي از كوه بالا مي‌رويد چشم‌تان به بدنة كوه است ولي وقتي پايين مي‌آييد هيچ چيز جلوي چشم‌تان نيست!
آيا بازي در نقش‌هاي مثبت و خوب را ترجيح مي‌دهيد؟
واقعاً برايم مهم نيست كه نقش يك قهرمان را بازي كنم يا آدم شرير را. بعضي وقت‌ها نقش‌هاي منفي خيلي غني‌تر هستند. مثل نقشي كه در قطار 10 : 3 به يوما داشتم. ولي در كل نقش‌هايي را ترجيح مي‌دهم كه آن را تا به انتها بفهمم و براي آن مناسب باشم. مثلاً خيلي مضحك است كه من در نقشي شكسپيري ظاهر شوم.
گفته مي‌شود كه در وسترن‌ها تمام صحنه‌هاي دشوار فيلم را شخصاً و بدون بدل بازي مي‌كرديد.
البته سواري‌ها را خودم انجام مي‌دادم. فراموش نكنيم كه معلم سواركاري من كسي مثل ويل راجرز بوده است. در فيلم‌ها بايد به كاري كه مي‌كنم ايمان داشته باشم. بايد طوري با مسائل روبه‌رو شوم كه انگار در زندگي واقعي هستم. بنابراين بخش بزرگي از وجودم در هر كاري كه در سينما مي‌كنم دخيل است. بايد همين طور باشد تا مردم با شما همذات‌پنداري كنند. اگر نتوانيد آن‌ها را جذب كنيد كارتان خراب است. هيچ‌وقت نااميد نشويد. هر چيزي كه زندگي به طرفت‌تان پرت كرد، شما همان را بهش برگردانيد. درست مثل بازي تنيس.

No comments:

Post a Comment