Thursday 19 August 2010

Dailies#12: Guns, Onions and Politicians




خب يك وسترن سرراست ديگر هم به آخرش رسيد. اين يكي هفت‌تيركش سريع (1965) بود كه شايد كليشه‌اي‌ترين اسم ممكن براي يك وسترن باشد و البته اين ساخته سيدني سالكو واقعاً هم چيزي نبود جز روي هم سوار كردن كليشه‌ها براي نقش دادن به يكي از وسترنرهاي محبوب دهه 1950 و قهرمان جنگ، آدي مورفي، در روزهاي زوالش. كليشه‌ها از اين قرار بودند:
الف) وسترنر بدنام به زادگاهش بر مي‌گردد تا ملك پدرش را پس بگيرد. ب) متهم به قتل مي‌شود، در صورتي كه فقط از خودش دفاع كرده. پ) مشتي راهزن را به دنبال خودش به شهر مي‌كشد و البته خودش هم از پس آن‌ها برمي‌آيد. ج) كلانتر كشته مي‌شود و او براي دفاع از مردم ستاره حلبي را به سينه مي‌زند. چ) زن آرام موطلايي كه معلمه شهر است در موقع خطر تفنگ برداشته و جان قهرمان را نجات مي‌دهد. د) آدم‌هاي بد مي‌ميرند. آدم‌هاي خنثي مي‌ميرند. آدم‌هاي خوبِ پير مي‌ميرند. آدم‌هاي خيلي كوتاه يا خيلي لاغر يا مردّد هم مي‌ميرند. آرتيسته و دختره زنده مي‌مانند.
با اين وجود تماشاي دوباره و چندباره و هزارباره اين كليشه‌ها همچنان خوشايند است براي اين‌كه وسترن هم‌چنان دراماتيك‌ترين ِ ژانرهاي سينمايي است.
دوستي ادعا مي كرد كه هر وسترني تماشايي است. اين ادعا درست بود و هست، تا زماني كه بعضي وسترن‌هاي اسپاگتي به پست آدم نخورد. اين اتفاق و شكسته شدن حرمت ژانر براي من با فيلمي به نام اشك پياز (1976) افتاد كه در تلويزيون ايران ديدم و در آن قهرمان كابوي، فرانكو نرو، سلاحي مخرب دارد كه همانا پياز است. نحوه استفاده او از اين سلاح متنوع است، گهگاه با زدن آن - مثل سنگ - به سر آدم بدها آن‌ها را نابود مي‌كند، گهگاه اشكشان را با ريز كردن آن در مي‌آورد (كه در اين حال سالادي چيزي هم در انتظار است) و از همه تكان دهنده‌تر، اين وسترنر خسته، با زدن آروغ و بوي متعاقبش در فضا دشمنان را فراري مي‌دهد. به اين صورت است كه مرزهاي هنر وسترن گشوده مي‌شوند، لااقل از نظر بويايي.


كارگردان اين پياز آقاي انزو جي كاستلاري است، يكي از خدايان تارانتيونو كه فيلم آخر اين مولف بلندمرتبه آمريكايي، حرامزاده‌ها، به كاستلاري و زبان سينمايي فصيحش تقديم شده و حتي نقشي هم در فيلم برعهده گرفته است. تارانتينو كه نشان داده توانايي نامحدودي در كشف دوباره تاريخ سينما دارد بايد يك دنباله‌اي چيزي بر پياز بسازد، مثلاً بادمجان كه در آن قهرمانان او با بادمجان مغز هم را متلاشي كنند يا از طرف گنده‌اش آن را وارد دهان فاشيست‌ها بكنند كه بتواند خفگي‌اي چيزي ايجاد كنند و به عمر آدم‌هاي غيرضروري در اين دنيا پايان دهند.

امروز به جز اشك پياز ياد فيلم ديگري هم بودم كه در بچگي در سينما ديدم به اسم تهران 43 (1981) كه حتي همان موقع و با سليقه آسان‌پسند و همه چيزپذير كودكي، فيلم ابلهانه‌اي بود. آلن دلون در آن بازي مي‌كرد و تركيب دلون و اسم تهران خيلي گول زننده بود. مربوط به تلاشي فانتزي براي ترور چرچيل، استالين و روزولت در كنفرانس 1943 متفقين در تهران بود كه عكسي كه همين جا مي‌بينيد از همان واقعه گرفته شد و ايواني كه حضرات در آن لميده‌اند بايد مربوط به ساختمان سفارت شوروي باشد. عكس عجيبي است.

1 comment:

  1. Your idea of "Ghara Badonjaan" is fantastic!

    ReplyDelete